انگار دست سرنوشت برای این خانواده زیبا نمینوشت و خوابهای بدی برایشان دیده بود. سارا در این سالها تمام تلاش خود را کرده بود که سوفیا همان دختر شاد و شیطون بماند؛ اما انگار زیاد هم موفق نبود، چون سوفیا بسیار منزوی و غمگین شده بود. سارا ترس سوفیا از پدرش را به خوبی حس میکرد و سوفیا هنگام دعواهای پدر و مادرش ساعتها گریه میکرد و از ترس میلرزید، البته سوفیا امروز، برخلاف همیشه لبخندهای دلربایی به یاد خاطراتش در روستا میزد و بعد از مدتها خوشحال بود سرعت ماشین لحظه به لحظه شدت مییافت و حال محمد بدتر میشد. سارا علاوه بر نگرانی همیشگیاش ذرهذره ترس نیز در وجودش شعلهور میشد نگرانی و ترسش بیشتر برای دخترک زیبا و کوچکش بود. محمد ناشیانه و با سرعت بالا، پیچها را دور میزد و گاهی از لاین جاده خارج میشد. سارا نگاهی به محمد کرد، محمد اصلاً در حال خودش نبود و سارا علت تغییر حال همسرش را فقط در مواد خلاصه میکرد محمد وقتی متوجه نگاه ترسیدهی سارا شد، با صدای خمار و کشیده شروع به صحبت کرد
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ جفتمون وحشت زده به عقب برگشتیم پدرش بود که مثل مار زخمی پشت سرمون ایستاده بود صورتش قرمز بود به جرات میتونم بگم از دماغش دود میزد بیرون جلوه که لال شده بود منم آب دهانمو قورت دادم و سلام کردم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ چه زود دیر می شود در باز شد برپا !... بر جا درس اول : بابا آب داد ، ما سیرآب شدیم بابا نان داد ، ما سیر شدیم اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانی شان و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم و در زندگی گم شدیم همه زیبایی ها رنگ باخت و در زمانه ای ک زمین درحال گرم شدن است قلب هایمان یخ زد نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته دیگر باران با ترانه نمی بارد و ما کودکان دیروز دلتنگ شدیم زرد شدیم ، پژمردیم و خشکزار زندگیمان تشنه آب شد و سال هاست وقتی پشت سرمان را نگاه می کنیم جز رد پایی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم و در ذهنمان جز همهمه زنگ تفریح ، طنین صدایی نیست و امروز چقدر دلتنگ "آن روزها" ییم و هرگز نفهمیدیم چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم پاکن هایی ز پاکی داشتیم یک تراش سرخ لاکی داشتیم کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت دوشمان از حلقه هایش درد داشت گرمی دستانمان از آه بود برگ دفترهایمان از کاه بود تا درون نیمکت جا می شدیم ما پر از تصمیم کبری می شدیم با وجود سوز و سرمای شدید ریزعلی، پیراهنش را می درید کاش می شد باز کوچک می شدیم لااقل یک روز کودک می شدیم
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم